محمد نيكانمحمد نيكان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

نیکان تک ستاره شبهای من

یه خاطره

مامان:4 تا ماهی تازه گرفته بودم داشتم اولی شو داشتم تمیز میکردم که نیکان سر رسید نیکان:ببینم ببینم .اون یکیای تو نایلونم ببینم مامان :منم می خواستم اطلاعات عمومی پسرمو زیاد کنم گفتم مامان میخوای بدونی اسم این ماهی چیه؟ نیکان:آره چیه؟ مامان:اسم این ماهی قزل آلاست بگو قزل آلا نیکان:خوب اسم اون داداشای دیگش چیه؟ مامان: چشام گرد شده بود .می خواستم لهش کنم ...
27 آبان 1392

تعطیلات جمعه

شب جمعه یه بارونی نازی آمده بود که از خواب که بیدار شدیم دلمون می خواست بزنیم به کوه و دمن .خاله زنگ زد که من قلور پختم بزنیم بیرون بخوریم آماده شدیم و رفتیم .باباجونو مامان جونم هم آمدن جاتون خای هوا عالی بودو قلورم خیلی چسبید. ظهرو آمدیم خونه استراحتی کردیم بده ناهار باز تصمیم گرفتیم بریم بیرون و بلال که خاله راضی بازم زحمتشو کشیده بود ببریم و سرخ کنیم کلی هله و هوله هم بردیم تو هوای سرد که آدم یخ میزد خوردیم حسایی حال داد.جای دوستان خالی ...
26 آبان 1392

بافندگی مامان

مامانی از اول محرم که بیکار شده ذوق بافتنی برداشته که واسم کلاهای خوشکل بافته اینم عکساش یه کلاه انگری برد واسه آریا جونم بافته ...
26 آبان 1392

عزاداری توی مهد

امروز توی مهد مون مراسم عزاداری گرفته بودن یه شعرم به همین مناسبت یاد داده بودن بهمون که با سینه زنی اجرا کردیم.مامانی هم که دوربین به دست آمده بود واسه وبلاگم عکس جمع می کرد.در ضمن طفلکی مربیای زحمت کش مهدمون از دیشب توی مهد بودن و خونه نرفتن و واسمون شله زرد نذری پخته بودن واقعا اجرشون با امام حسین.   ...
21 آبان 1392

دندونپزشکی

مامانی:از دیروز شروع به درست کردن دندونات کردیم و از قبل واسه دیشب نوبت داشتیم الهد مامان قربون شجاعتت بشه پسرک قوی مامان.از ظهرش واست راجع به مراحل کار توضیح داده بودم که آشنایی داشته باشی خیلی خوشحال وارد اتاق شدی یه سلام بلند به خانم دکتر کردی و روی یونیک نشستی خیلی شجاعنه .آمپولو که خوری گریه افتادی قربونه اشکات بشم ولی خودتو کنترل کردی خانم دکترم گفت من برم بیرون که نخوای بیای بغلم .ولی من تمام مدت از لای در نگات میکردم خیل آروم بودی . خانم دکتر از صبوری تو خیلی خوشش آمد آخزشم یه نشان شجاعت بهت داد   ...
19 آبان 1392

باغ بیجار

بابا بزرگ بیجاری یه خونه ای دیرن تو بیجار که دارن کم کم درستش میکنن یه 2 هفته ای هست که میریم جمعه ها اونجا و من کلی بهم خوش میگذره بابایی هم کمک میکنه تا لوله کشی اونجا رو زودتر رته بندازه   ...
19 آبان 1392

مشهد

بعد از نیشابور یه 2 روزی تا مشهد رفتیم زیارت البته عکسی نشد بگیریم چند تا فقط مامانی با موبایلش گرفت ازم   ...
7 آبان 1392